منطقه آزاد
تهران با تمام محدودیتها و سختگیریهایی که در مناطق مختلفش مشاهده میشود، جاهایی هم دارد که آنجا نه مأموران گشت ارشاد، نه پلیس و نه مأموران شهرداری کاری به کار کسی ندارند. باغ فردوس یکی از این مکانهاست. جایی که دختر و پسرهای نوجوان و جوان با ظاهرهای عجیب و خاص دستفروشی میکنند. خودشان میگویند چون پول میدهند، کسی کاری به کارشان ندارد.
میدان تجریش را که به سمت بلوار ولیعصر بروید، میانه راه ساختمانی با معماری قدیمی میبینید؛ اینجا همان باغ فردوس است. دستفروشانی در منطقه آزادشان نشستهاند؛ بعضیهایشان به کار خودشان مشغولند و بعضیها به تماشای عابران.
به سراغ یکی از دستههای دستفروشان میروم. سه نفر هستند یک دختر و دو پسر. دخترک کمسنوسال است. اول تردید دارد اما بعد حاضر میشود به سوالهایم جواب بدهد. وقتی میپرسم مأموران شهرداری کاری به کارشان ندارند، دختر جوان به پسری که سمت راستش نشسته است میگوید «تو جواب بده» اما پسر با بیحوصلگی سری تکان میدهد؛ سپس رو به پسری که سمت چپش ایستاده میکند و او هم حاضر نمیشود جوابی بدهد. دختر ناچار میشود خودش جواب بدهد. در چشمهایم نگاه میکند و سیگارش را زیر پا خاموش میکند. چشمهایش را به سختی باز نگه داشته است. بالاخره شروع میکند:«ما اینجا محدودیتی که برای کارمون داریم فقط و فقط شهرداریه. شهرداری میاد و وسایلمون رو جمع میکنه اما خیلی از ماها دوباره میایم و وسایلمون رو میاریم و به کارمون ادامه میدیم. اینجا نمیذاریم کسی بیاد و جامون رو بگیره. این منطقه برای ماست، ما به شهرداری پول میدیم. پس حق خودمون میدونیم که اجازه ندیم کسی غیر خودمون اینجا کار کنه.» میپرسم با اینکه پول میدهند باز هم شهرداری وسایلشان را جمع میکند؟ میگوید:«نه! پول که میدیم شهرداری راحتتر به ما اجازه کار کردن میده.»
سوال بعدیام این است که چرا باغ فردوس را انتخاب کردهاند. میگوید بخاطر نوع وسایلی که دارد یا باید در چهارراه ولیعصر کار کند یا اینجا. «چهارراه ولیعصر من نمیتونم با پوشش دلخواهم کار کنم. اینجا پلیس هیچ محدودیتی برای ما نداره. واسه همینه که ما باغ فردوس رو انتخاب کردیم.» اینها را که میگوید، صبر نمیکند و میرود سراغ کارش.
از روی سنگفرش قرمزی که دوطرفش را چمنها احاطه کردهاند به سمت جلو میروم. روی چمنها جای سورن انداختن نیست؛ گروههای سه تا ده نفره نشستهاند و هرکس به کاری مشغول است. سیگار میکشند، با هم حرف میزنند، ورق بازی میکنند و بالاخره هرکدام کاری دارند که سرشان را گرم کند.
در میان این آدمها حس غریبگی به آدم دست میدهد. اما چرا؟ برای گرفتن جواب به سمت پسری جوان میروم که روی پلههای نزدیک به دیوارهای شیشهای موزه سینما نشسته است. با کمال میل قبول میکند که جوابم را بدهد. آزادیهایی را که دارند جویا میشوم. نگاهم میکند و خیلی جدی میگوید:«اسم این نوع حجاب و روابط، آزادی نیست. ما اسمش را دوستی می گذاریم؛ چون در این منطقه همه ما با هم آشنا هستیم و همدیگر را میشناسیم. پس طبیعی است که دوستانه برخورد کنیم و به قول شما آزاد باشیم.»
درباره تفریحاتی که اینجا دارند توضیح میدهد که «تفریحات ما مانند دیگر مناطق تهران است؛ با هم بازی میکنیم، دور هم مینشینیم، صحبت میکنیم، سیگار میکشیم اما در خلوت خودمان، گوشه و کنار این باغ تفریحات خصوصی خودمان را هم داریم.» میخواهم بپرسم این تفریحات خصوصی چیست که خودش ادامه میدهد:«تفریحاتی مثل مشروبخوردن و گلکشیدن. البته اگر بخواهیم خیلی واضح و در معرض عموم این کار را کنیم، زود طرد میشویم.» میگوید پلیس اینجا نیست و پلیس هم که نباشد، باید هم نوع تفریحات فرق کند. دختری که آنطرفتر ایستاده حرفهایش را تأیید میکند و سیگار، روابط آزادانه دختر و پسرها و ورقبازی را از دیگر تفریحات خودشان میداند.
اینجابرایشان آنقدرها هم بیخطر نیست. پسر جوان میگوید گاهگاهی هم گذر مأمورهای پلیس هم به اینجا میافتد. غریبهها هم خطرناکند. دختر هم اضافه میکند که بعضیها برای دخترها ایجاد مزاحمت میکنند و اینهم یکی دیگر از خطرهاست.
درباره کارهایشان میگویند کارشان فرهنگی است و صنایع دستی، دستبند و گردنبند میفروشند و آواز میخوانند و ساز میزنند.
این توضیحات را که میدهند، میروند و من هم مسیر آمده را برمیگردم. سر راه سه مأمور پلیس را میبینم. برخلاف تصورم که احساس میکنم حضور پلیس خطری برای آدمهای آنجاست میبینم که مأموران با بیشتر جوانان خوش و بش میکنند و فقط وقتی ورقی دست کسی میبینند، تذکر میدهند. از مأموران میخواهم که با هم گفتوگویی داشته باشیم. دونفرشان دعوتم را رد میکنند اما مأمور وسطی مایل به گفتوگو است.
درباره برخورد با این جوانان میگوید «وظیفه ما مقابله با هنجارشکنی است و هر فعالیتی مانند روابط دختر و پسر، آواز و حجاب تا جایی که وجهه عمومی را خراب نکند آزاد است. اگر غیر از این باشد تذکر میدهیم.»
درباره وضع پوشش آدمها هم دلیلش برای برخوردنکردن این است که این دخترها کمسنوسال هستند و به همین دلیل خطری برای وجهه عمومی ندارند.»
وجهه عمومی، هنجار، آزادی، خطر، دستفروشی و… کلماتی هستند که نسبی بودن خود را در اینجا نشان میدهند. همین دختران شانزده، هفدهساله در جنوب تهران کوچکترین کارشان نابههنجار تلقی میشود و وجهه عمومی را به خدشهدار میکند اما اینجا گویی اینگونه نیست. اهالی اینجا با پولی که به شهرداری میدهند خیالشان راحت است در حالی که عدهای دیگر در همین شهر که پولی به شهرداری نمیدهند باید توانایی دویدن خود را افزایش دهند.
باعرض سلام گزارش خوبی بود وباعث افزایش اطلاعات شد ممنونم از بچه های رایت کلاب
سلام
سپاسگزاریم از توجه شما