تونل خاطرات
فکر کردم مادرم خواب است که صدایش نمیآید. برای همین آرام در اتاق را بازکردم که مبادا از خواب بیدار شود. از لای در دیدم که روی زمین نشسته و آلبومهای عکس را نگاه میکند. ساعتها در تاریخ گم شده بود. کلی آلبوم کنارش بود؛ نصفش را دیده بود و نصفش هم مانده بود. با آرامش کامل همهی عکسها را نگاه میکرد.
سر هر عکس، دقیقهها وقت میگذاشت. با بعضی از عکسها میخندید، با بعضی از عکسها ابروهایش درهم میرفت. انگار عکسها با او صحبت میکردند یا شاید مادرم با عکسها صحبت میکرد. هر عکس کلی خاطرات خوب و بد را زنده میکرد. آدم حس میکرد با دیدن هر عکس درون تونل تاریخ گم میشود و از این ساعت و دقیقه و ثانیه دور میشود.
بعضی از عکسها خیلی اتفاقی گرفته شده و بعضیهایشان هم با آمادگی کامل. معمولاً آدمهایی که توی عکسها هستند یا دیگر پیش ما نیستند یا مثل گذشته آنقدر صمیمی و نزدیک نیستند.
اینکه عکس بهصورت چاپشده است و میشود لمسش کرد یک حس فوقالعادهای دارد؛ انگار آدم تمام آرامش و لذت را در دیدن خود عکس بهصورت چاپشده میبیند. تا همین چند سال پیش هم بیشتر عکسها به صورت چاپشده بود اما الان عکسهای چاپی خیلی کم شده است.
آلبومهای ما شده کامپیوتر و لپتاپ. شاید آن حسی که با لمس عکس منتقل میشود، با دیدن آن درون قاب شیشهای منتقل نشود. الان عکسهایی که میگیریم را میتوانیم هزاران بار پاک کنیم و بهتر آن را در همان لحظه بگیریم که شاید یکی از آنها بهترین حالتمان را نشان دهد! میتوانیم صورتمان را ویرایش کنیم یا حتی مکان را. اما واقعا حال و هوای عکسهای چاپی زندهتر، طبیعیتر، و ماندگارتر است. هرچقدر هم الان عکاسی پیشرفت کند هیچ عکسی آن عکسهای چاپی قدیمی نمیشود.
بدون دیدگاه