زن و امنیت؛ موازیان به ناچاری
اینجا «زن» و «امنیت» دو بیگانهاند؛ موازیان به ناچاری. هربار خبر فاجعهای تازه از تجاوز و خشونت تیتر یک روزنامهها میشود و ما چند روز بعد یادمان میرود تا اینکه دوباره مردی، همسرش را از ساختمانی پرت کند یا زنی در اثر تجاوز به قتل برسد. آنوقت هم شروع میکنیم به خالیکردن کینهها و عقدههای خودمان. یک نفر اسلام را به باد انتقاد میگیرد و آن یکی میگوید حتماً مشکل از خود زن بوده و این میان «زن» است که «ترس» را با تمام وجودش احساس میکند.
خبر این است «راننده اسنپ به زن جوان تجاوز کرد». همین خبر کوتاه آنقدر دردناک است که از ذکر ادامه و جزئیات آن بخواهم خودداری کنم. حالا دیگر نشستن در اسنپ هم همراه با دلهره و ترس است برای زنی که تا قبل از این از سوارشدن در قسمت مردانهی مترو، از سوار تاکسی شدن، از به بازار رفتن و از خیلی چیزهای دیگر میترسید و حالا این یکی را هم باید به لیست ترسهایش اضافه کند.
اما دلیل این خشونتها چیست و چه باید کرد؟ واقعاً مشخص نیست. آنقدر مشکلات زیستی و اجتماعی در جامعه ما زیاد شده و بههم تنیده شده که ذکر تنها یک دلیل و چاره دیگر پاسخگو نیست. رانندهی جوان معتاد بوده و شاید بتوانیم بگوییم اعتیاد دلیل تجاوز است اما آیا احتمالا خود اعتیاد نتیجه چیز دیگری نیست؟ فقر یا بحران عاطفی، رفیق ناباب یا اصلا بیسوادی مثلاً. و آیا هرکدام اینها خود علتهای دیگری ندارند.
درست است این وظیفه مسئولان است که تکتک اینها را بررسی کنند و چارهجویی. یک مقام مسئول باید در اینگونه موارد دستور ابلاغ کند و حکم بدهد و راهکار تصویب کند اما مسئولان ما چه میکنند؟ موبایلشان را برمیدارند و توییت میکنند که هرچه سریعتر باید جلوی چنین کارهایی گرفته شود و یک نفر نیست بگوید که آخر مگر خود تو مسئولیت این کار را نداری؟ اصلاً انگار جای مسئولان و مردم عوض شده است. مسئولان بیشتر از مردم انتظار دارند تا برعکس!
در دیگر سوی این ماجرا رسانهها هستند. چند روزنامه اینچنین خبری را فریاد زدند؟ فقط یک روزنامه این خبر را تیتر یک خود کرد و بقیه ترجیح دادند به خبرهای مهمتری مثل تشییع جنازه جلال طالبانی و دستگیری مهدی جهانگیری و ماجراهای ترامپ بپردازند. روزنامههای ما سراسر تبدیل شده به یک مشت کاغذ آگهی برای سیاستمدارن و صاحبان قدرت و افسوس که جز چند روزنامه معدود، هیچکدام رسالت اصلی خود را که فریاد کشیدن درد است به درستی انجام نمیدهد.
مدافعان حقوق زن و فمینیستهای محترم هم که سرشان گرم هشتگ زدن برای ورود زنان به استادیوم و راهاندازی کمپینهای آزادی یواشکی است و وقت نمیکنند اصلاً به این خشونتها بپردازند. اگر هم گاهی واکنشی به این قضایا نشان میدهند، نه از سر دلسوزی برای زنان، که برای جلب منافع خودشان و محکوم کردن دشمنانشان است. فریاد وامصیبتایشان برای آن است که بگویند ببینید مردان چه موجودات پلیدی هستند و یا اسلام چه دین زنستیزی است. وگرنه اینها هم دلشان برای زنان نسوخته است.
حال بعد از این، در میان سیاست سیاستمداران و تزویر مدعیان چه بر سر زنان میآید؟ و در جامعهای که زنانش در چنین شرایطی زندگی میکنند، چه بر سر مردانش خواهد آمد؟ خشونت علیه زنان در گام نخست با خشونت کلامی و تحقیر آغاز میشود و این تحقیر ریشه در نگاه مردسالارانه جامعه دارد.
پس در هنگامهی بیتفاوتی مسئولان، اگر بخواهیم خودمان گامی هرچند کوچک برداریم باید نخست از تغییر این نگاه تحقیرآمیز شروع کنیم. سیاستمداران و صاحبان امور نیز لازم است از جایگاه مطالبهگری برخواسته و به پاسخگوی مطالبهی رفع خشونت علیه زنان باشند. رسانهها یکبار دیگر رسالت خود را بهیاد بیاورند که آنها برای خدمت به مردم و نه تملق مردان سیاست بهوجود آمدهاند و فریاد بزنند این درد جامعه را.
و روی آخر این سخن با مدعیان دفاع از حقوق زن است. رفتن به استادیوم و داشتن آزادی آن هم علنی و نه یواشکی حق زنان است و کسی منکر آن نیست اما زنان قبل از نیاز به تماشای فوتبال و از سر انداختن روسریهایشان یک چیز دیگر لازم دارند؛ امنیت. اول برای امنیت اجتماعی زنان بجنگید و آنگاه مسیر آزادیهای آنان نیز هموارتر میشود.
دوست داشتم آخر این متن بنویسم:«امیدوارم بهزودی شاهد جامعهای باشیم که در آن خشونت و تجاوز، یک اتفاق روزمره نباشد.» اما فکر میکنم زود است برای این امیدواری. حالا برای رسیدن به آن امیدواری باید بهدور از شعارزدگی و تعصب جنسیتی، دفاع کنیم از حقوق زنانی که زندگی میسازند با زن بودنشان، با مادر بودنشان، با همسر بودنشان و با دوست بودنشان.
بدون دیدگاه